دیروزمان را با غروری پوچ کشتیم

امروز هم زانسان ولی آینده با ماست

دور از نوازش های دست مهربانت

دستان من در انزوای خویش تنهاست

بگذار دستت راز دستم را بداند

بی هیچ پروایی که دست عشق با ماست.

نظرات 6 + ارسال نظر
[ بدون نام ] شنبه 22 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 08:30 ق.ظ http://www.wall.blogsky.com

سلام
عجب عکسه قشنگی . واقعا زیبا بود..
شعرتم زیبا بود راز دست را دست دیگری می داند ...

شهرام شنبه 22 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 09:21 ق.ظ http://werwer.blogsky.com

سلام..

زیبا بود ........و پر از احساس..

شیما شنبه 22 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 12:45 ب.ظ http://sokoot-hayahoo.blogsky.com

مثل همیشه بی نظیر بود آیدا جونم
متن
عکس
و آهنگ
راستی اگه امکان داره لینک آهنگی رو گذاشتی برام آف بذار یا اگه سختت نبود خود آهنگ رو میل بزن،مرسی عزیزم!

هیلا یکشنبه 23 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 01:34 ق.ظ http://hilana.persianblog.com

آیدا جان میدانم که وقتی حرفی از دل برمیاید دلنشین است.پس نقد نمیکنم چرا که حس زیبایش را گرفتم

احمد جمعه 28 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 10:42 ق.ظ http://www.entezar123.blogsky.com

سلام به خواهر عزیزم
خواهر عزیزم من فقط به یاد این شعر افتادم :
(( تقدیم به مادر ))
آمد و خوابم را پر از آبی ترین کرد
دستی پر از افسانه . آرز این چنین کرد
من تا سر شب حرف غم نشنیده بودم
او غصه هایش را به خواب من عجین کرد
( الهام سبزی ) داشت طرح حرفهایش
آن شب نداستم مرا عاشق ترین کرد
بیچاره من دنبال دستانش دویدم
او هم خودش را مثل شب با شب قرین کرد
خسته شکستم ظاهرا . اما گمانم
من را همان شب . مثل خود مبهم ترین کرد
این قصه تا حالا برایم زنده مانده
آمد و خوابم را پر از آبی ترین کرد
خواهر خوبم چند روزی هستم به من سر بزن
موفق باشید.

شهرام یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 02:36 ب.ظ

موفق و پایدار باشید.......

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد