به رنگ باران و آهن

می گفتی:مرگ ؛سکوت؛تنهایی

چنانکه عشق ؛ زندگی

واژگانی از تصاویر زودگذر ما

و باد هر صبح آرام وزیدن گرفت

و زمان به رنگ باران و آهن

بر فراز سنگ ها گذر کرد.

برفراز وزوز نامفهوم ما نفرین شدگان.

حقیقت همچنان دور است.

به من بگو ای انسان شقه شده بر صلیب

و تو با دستانی برآماسیده از خون

چگونه پاسخ خواهم گفت به آنان که می پرسند؟

اکنون؛اکنون:پیش از آن که سکوتی دیگر به دیدگان بنشیند

پیش از آن که بادی دیگر برخیزد و زنگاری دیگر شکوفا شود.

                                                                             (Salvatore Quasimodo)

نظرات 4 + ارسال نظر
چاپاریست چهارشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 10:16 ق.ظ http://www.chaparist.com

قرار دادن تبلیغ متنی و عکسی رایگان در چاپاریست

آخرین ترانه ی باران چهارشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 02:25 ب.ظ http://tabar.blogsky.com

آیدا جان بادرودی گرم.........

نمی دانم چرا ولی حس می کنم یک نوع دل تنگی درنوشته هایت موج میزند..........

البته شگفت نیست ولی پس امید کجاست
آیا نباید درسیاه- روشنی ها به دنبالش بگردیم؟

تندرستی و موفقیت وشادکامی برایت آرزو می کنم دوست مهربان وبااحساسم......... ارادتنمد.......... سهیک

فرزاد سه‌شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 01:42 ب.ظ http://www.faanoos.blogsky.com

....
نقطه هی این دفعه را برایت معنی میکنم اما فقط همین یک دفعه را!
زودتر به روز کن.
در نظر سنجی هم اگر نظری داری یا دیگر دوستان اگر نظری دارند خوشحال میشوم شرکت کنید.البته مطلب ژزشکی است نه ادبی.
امان از وقتی دکمه ی ژ کیبوردت خراب باشه ! منظورم ژ نیست منظورم ژ است!


behnam جمعه 1 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:14 ق.ظ http://www.behnamsnow.mihanblog.com

وب قشنگی داری
به وب من سر بزن ببین نیمه ی گمشده ی کدوممون بهتره
نظر هم بده
منتظرتم
تشکر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد